سكانسي از يك گوشه ی محبوب در دستگاهی نامحبوب

 

غربال دست

آن پوچِ در هوا

برتخت، آهی، برحسب اتفاق

بشقاب ها، صدايی، برحسب اتفاق

و يك سه تار مسخره، آن گوشه

با گردش كليدی

قيامت اثاثه و اسباب

و قامتی كه... خميده

برحسب اتفاق

بساب تا بگرديم

!يادش به خير

دريای دورِ آن سوی خاطره، آن جا

و دار و درخت مفلوك آن سوی پنجره، اين جا

و آهی، برتخت

برحسب اتفاق، اما

!يادش به خير

آن ماه

در جاده ای كه می رفت

و ما كه در قطار انيشتن گرفتار آمده بوديم

بر حسب اتفاق

انگشت ها كه به هم زخمه می زد

انگشت ها كه مُماس

،انگشت ها كه آشنا، برهم

برحسب اتفاق

و آن سه تار مسخره ی ساكت

غربال دست

و آن كليد هر روزه

...قيامت اثاثه و اسباب

بساب تا بگرديم

بساب تا بميريم

!ايام را به كام

 

فرشاد فدائيان . پاييز ١٣٩٤