سكانسی از يك شهر تا به تا

 

فهمِ ُربات

رباطِ فهم قبيله

در هركنار - گوشه ی اين تپه - تپاله

در فرد - فرد قلب

در فرد - فرد مغز

 

مهمانی های شيارِ ران و فيله ی لب

چانه های مقوايی

كمرهای منعطف

و حافظه های خال - خالی

.فهم درشت ُربات، ليز می خورد، احساس می شود، خانه به خانه

 

ما در كجای تختِ بندِ تن ايستاده ايم

درخلوت دوگانه ی محراب؟

ما در كجای مخمل دل، خميازه می كشيم

رخت آويز عشق های سِركوچه گی!؟

 

،بخشی های قلعه ی عشق

پشت كدام دهكوره ی تب زده

كودكان يخزده را دفن كرده اند؟

 

- چند ساله

گله های عبوری

گورهارو يك - به - يك چريده ن

 

!بيرون چه سرده -

كافه ها توشون گرمه -

 

فهم عتيق و فهم ُرباتيك

تنديس َرف

تنديس كيسه - زباله

!هياكل مفتخر به بادبادك و باد

"شهر، سرگين پرست، پر شده است"

 

:ميگن "سنائی" يواشكی، درِ گوش يكی گفته -

"بازگشتم زان چه گفتم زان كه، نيست"

"در سخن، معنی و در معنی، سخن"

 

فرشاد فدائيان . تابستان ١٣٩٤