تلخ است، شبى كه روز مى شود

و پرده اى كه از بى هوايى بسته مى ماند

تلخ است دريا

و آهويى مرده بر ساحل

امواج

تكرار شب كه روز مى شود

و با دريا

تكرار حرف هاى خيس پيراهن

و ابرها كه بر دريا

شكل مخوف مسخره

مثل ترانه ى بى خاصيت سكوت

دور، دور

.هميشه دور

تلخ است، رودى كه به دريا مى ريزد

و خيزران بى طراوت  تو خالى

مثل جسد

سلانه سلانه

به دريا مى رود

من اما

.با پيراهن خيس، بر تن

 

تلخ است روزى كه شب مى شود

و پرده اى كه از بى هوايى بسته مى ماند

 

فرشاد فدائیان . تير١٤٠١ . بابلسر