قفل ست درى كه از پيش، قفل بود
بسته ست پنجره اى كه از پيش، بسته بود
دوخته ست لبى كه از پيش، دوخته بود
غبارى فروننشته
غبارى ديگر مى رسيد
به غبار فروننشسته، مبتلائيم
به خود مى گفتيم
هر دو سوى ميله ها
قفس است
ما
با چشم هاى باز
دور حوض هاى مدوّر، مى گشتيم
و آسمان ما هم، مدوّر بود
و ابرهايش كه مى آمد و مى رفت
بى آن كه ببارد
و وقتى هم كه باريد
همه ى دايره ها ويران شد
همه ى خانه ها ويران شد
و ما مانديم و
گل و لاى هرچه حوض و خانه كه داشتيم
و ما مانديم و
...تخته پاره هاى در ها و پنجره ها مان
حالا
تنها
لب هاى بسته اى داريم و مويه هايى با دهان بسته
كه از اين سوى ميله ها
به آن سوى ميله ها مى رود
لب هاى بسته اى و مويه هايى با دهان بسته
...در هميشه ى تاريك
فرشاد فدائیان . تير١٤٠١. بابلسر