پخته مى شويم
مثل لهيدگى سيبى گنديده
و مويرگ هاى مغزى كه
از كشيدن محموله ى خون پريده رنگ
نفس مى بُرَد
در صف نوبت؛
.در نوبت انقطاع نفس
كشتى شكسته گانيم
از باد شُرطه، ديرى ست
…جز غلظت سياه گردبادهاى بى هنگام
.عبارتى ناقص
و عشق
بهانه ى زبان هاى ابتر
و حفره هاى تا مغز استخوان، خالى
و عشق
آخرين بهانه ى ماندن
در لهيده گى گنديدن
و نفس
در اختيار زيستن نبود
كه اگر بود
به زيستن مى ارزيد
فرشاد فدائیان . شنبه ى بعد جمعه . مرداد١٤٠١