!غزلى برای مثل هيچ
به ديوار تكيه مى كنم
پشت ام راخالى مى كند
شمعدانى توى گلدان را آب مى دهم
قَدّش كوتاه مى شود
به رفتگر كوچه سلام مى كنم
زل مى زند توى چشم هام
با پيراهن سفيد به خيابان مى روم
با پيراهن سياه به خانه بر مى گردم
به مرگ فكر مى كنم
زنده گى به خرخره ام مى چسبد
از خر شيطان پياده مى شوم
يك گوشه مى نشينم
!ببينم چه مى شود
فرشاد فدائيان . پاييز ۱۳٩٤